تاکید مفرط بر تالیف باعث دیده نشدن معدود تالیفات خوب می شود، نشر کتاب خُم رنگ رزی نیست!
به گزارش وبلاگ آوای چکاوک در دنیا ظهور آثار توسعه یافتگی علوم انسانی و غیر علوم انسانی تقریبا هم تراز با هم در حال پیشرفت هستند، یعنی درهم آمیختگی این دو به این معناست که همکاری و ارتباط رشته علوم انسانی و رشته های غیر علوم انسانی کاملا مشهود است. به اعتقاد امیرحسین خداپرست استادیار گروه فلسفه غرب، موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران هرچه در زمینه علوم تجربی و فنی و مهندسی تاکید می شود علوم انسانی اصلا علم شمرده نمی شود. جامعه دانشگاهی عملا در این دو سوی تعارض مانده است و کاری از دستش ساخته نیست و اساسا به محض اینکه به کار گرفته شود اساسا عده ای هستند که برچسب غربی به آن می زنند.
ما در سال های اخیر دچار مسائلی در بحث تالیف در علوم انسانی هستیم و بیشتر کتاب های موجود کتاب های ترجمه هستند. کتاب های تالیفی اکثریت انتها نامه دانشجویان است که چندان نمی توان به آن اعتنا کرد. از دیدگاه شما این ضعف تالیف از کجا ناشی می شود؟
به نظر من این موضوع چندان اتفاق بدی نیست. مهم این است که کتاب، کتاب مفیدی باشد که بتواند به مخاطبی که آن را می خواند کمک کند و یا جذاب باشد. من در این موضوع اشکالی نمی بینم. گاهی کتاب های ترجمه ها پربارتر از کتاب های تالیفی هستند به شرط اینکه ترجمه آن مناسب باشد؛ به طور کلی در علوم انسانی باید در جهت آموختن باشیم و برخی تصورشان این است انتشار کتاب مانند خُم رنگ رزی است و می توانند تالیف و تولید علم کنند. من تصورم این است ما باید خیلی یاد بگیریم و از این جهت در علوم انسانی عقب هستیم و ترجمه در این زمینه بسیار می تواند به ما کمک کند. وقتی تالیف ها را می بینیم خیلی از آن معیارهای اولیه کار پژوهشی را ندارند. دادن امتیازهای علمی به کتاب های تالیفی در نهایت ما را به عقب می برد. حتی برخی از این کتاب ها در قالب ترجمه بودند به مراتب ارزش بیشتری داشتند. برخی تالیف ها متضمن تخلف های پژوهشی مانند رونویسی، تقلب و انتحال هستند و تالیفات ضعیفی به شمار می آیند و این گونه تالیفات بازار کتاب را آلوده کنند. همین تاکید مفرط در تالیف باعث می شود معدود تالیف های خوب که ارزش خواندن دارد دیده نشوند. نکته دیگر اینکه در علوم انسانی ما محدودیت امکان اندیشیدن و تالیف داریم؛ یعنی ملاحظات سیاسی مانع از این می شود برخی دیدگاه هایشان را درباره علوم انسانی مطرح کنند. فارغ از این ملاحظات ما در عرصه تالیف در علوم انسانی مسائل و ضعف های زیادی داریم که برطرف کردن آن ضعف ها به سادگی میسر نیست و باید همراه با یادگیری و علم آموزی باشد.
یکی از مسائل تالیفات علوم انسانی این است که غیر از برخی از کتاب های روانشناسی، سایر کتاب هایی که در رشته های فلسفه و جامعه شناسی است با زبان مخاطب همخوانی ندارد و به نوعی شاید می توان گفت روزآمد نیست. به نظر شما برای حل این مشکل باید چه کرد؟
هرچه امکان اندیشیدن افراد به موضوعات مطرح در جامعه و دغدغه هایی که ذهنیت فرهنگی ما را به خودش مشغول کرده بیشتر باشد آثاری که در زمینه تالیف ترجمه و منتشر می شود با اقبال بیشتری روبرو هستند. برای مثال تالیف هایی که در مطالعات فرهنگی انجام می شود مخاطب های نسبتا قابل توجهی دارد و زبانی دارد که قابل شرح است و مخاطب احساس می کند دغدغه های روزمره او در کتاب پرداخته شده. اگر امکان اندیشیدن به مسائل جامعه محدود شود از تالیف ها چیزی جز نوشتن در حوزه تخصصی باقی نمی ماند که ارتباط چندانی با بدنه جامعه پیدا نمی کند.
به انتحال اشاره کردید. به نظر شما چرا انتحال و کتاب سازی به خصوص در رشته های علوم انسانی به وجود آمده است؟
به دلیل اینکه نظارت کافی ـ نه به معنای سانسور ـ از طریق جامعه علمی کمتر صورت می گیرد؛ اصولا تالیفاتی که در علوم انسانی نوشته می شود چون مخاطب چندانی پیدا نمی کند کمتر خوانده می شود. با توجه به اینکه در نظام دانشگاهی به تالیف بسیار بها می دهند احتمالا مولف به راحتی مدارج دانشگاهی را طی می کند. کسانی هستند در جامعه ما مدارج دانشگاهی بالایی دارند و به مراتب بالای اداری رسیده اند و در امور مربوط به حاکمیت صاحب نفوذ هستند و نشان داده شده که آثار آن مبتنی بر انتحال، تقلب و کتاب سازی است. زمانی که با این افراد برخوردی نمی شود و اثر آن ها قبیح شمرده نمی شود دیگرانی هم هستند که جهت آن ها را ادامه می دهند.
آیا فضای ایدئولوژیک جامعه در تولیدات علوم انسانی تاثیرگذار بوده است؟
بله حتما. هر چه قدر این محدودیت ها بیشتر شود تمایل افراد برای تالیف و ابراز نظر کردن به سمت فاصله از جامعه و به سمت ترجمه ای می رود که چندان با جامعه همخوانی ندارد.
در حوزه علوم انسانی گاهی نظریات غربی ها را که در جامعه قابل اجراست می بینیم. اما متاسفانه در زیربنای جامعه ما این علوم چه فلسفه، چه جامعه شناسی و روانشناسی تخصصی کمتر دیده می شود. دلیل این موضوع چیست؟ یعنی به عبارتی چرا علوم انسانی ما کاربردی نشده است؟
به دلیل اینکه ما گرفتار یک تعارض هستیم هر دوسوی تعارض تاسف آور است؛ سوی اولش این است که ما تحت فشاریم که به علوم اجتماعی، فلسفه و الهیات قالب کاربردی نداده ایم؛ این در شرایطی است که لزوما این علوم تن به کاربردی شدن به این معنا که درآمدساز باشند هم نمی دهند. یک وجوهی از این علوم امکان کاربردی شدن دارد؛ ولی اگر بخواهیم همه چیز را تبدیل به ابزاری برای درآمدسازی کنیم طبعا اسم آن را علم نباید بگذاریم و باید ابزار تجارت بنامیم. سوی دوم تعارض این است که در سطوح بالایی حاکمیت روی خوشی به علوم انسانی و اجتماعی نشان داده نمی شود و این علوم غربی و بیگانه شمرده می شود و کسانی که در این زمینه کار می کنند دچار ذهنیت های غرب زده و منحرف می نامند. یعنی هرچه در زمینه علوم تجربی و فنی و مهندسی تاکید می شود علوم انسانی اصلا علم شمرده نمی شود. جامعه دانشگاهی عملا در این دو سوی تعارض مانده است و کاری از دستش ساخته نیست. اساسا به محض اینکه به کار گرفته شود اساسا عده ای هستند که برچسب غربی به آن می زنند.
یک دورانی داریم که از آن به عنوان دوران طلایی علم یاد می کنیم. چرا این دوران در تاریخ معاصر تکرار نشده است؟
دوران طلایی و دوران شکوفاتری از لحاظ علمی داشتیم که از لحاظ ترجمه مسبوق به گسترش نهضت علمی ما بوده است واینکه سعی کردیم از علومی که در هند و یونان وارد شده است استفاده کنیم. اگر ما آن رویکرد را مانند آن زمان داشته باشیم که رویکردی علم محبت آمیز بوده است، طبعا می توانیم بازهم به آن جهت بیفتیم و برگردیم. ماده خامی که فارابی و ابن سینا بر روی آن کار می کردند وارداتی بوده است و باید سعی کنیم فضای فرهنگی جامعه را بازهم رو به پیشرفت ببریم.
منبع: ایبنا - خبرگزاری کتاب ایران